فرهنگ امروز/ شهرام ارشد نژاد:
دکتر جواد طباطبایی در شمارۀ هفتم ماهنامۀ «فرهنگ امروز» مطلبی نوشته و ترجمههای «رسالۀ دوم» از جان لاک را به قول خودش نقد کرده و به جنگ مترجمان رفته است. نام مطلب وی «نعش بیجانِ جان لاک در دست غسالان» است. من به دلیل زندگی در بیرون از ایران با این کار وی بهموقع آشنا نشدم. نزدیک به دو سال از انتشار مطلب طباطبایی گذشته و او پاسخی از سوی من دریافت نکرده است. وی بیانصافی کرده و اتفاقاً مرتکب اشتباه شده که نیازمند توضیح است. او اگر مقدمۀ مرا خوانده بود پاسخ ایرادش را درمییافت و احتمالاً حمله نمیکرد. وی مرا متهم کرده حتی انگلیسی نمیدانم. من البته همیشه از نقد استقبال میکنم، اما ما به هر متنی نمیگوییم نقد. طباطبایی نمیداند نقدنویسی با هجونویسی فرق میکند. او با وجود آنکه سالها در غرب زیسته آداب حرفهای آکادمیک آنجا را نیاموخته. از من با کنایه به مترجم آمریکانشین یاد کرده بدون آنکه اسم مرا بنویسد. من در پای کتاب ننوشتهام مترجم آمریکانشین، نوشتهام شهرام ارشدنژاد.
من میتوانستم از کنار این هجونامۀ نامنصفانۀ وی بیتفاوت بگذرم، ولی از آنجا که ما فرهنگ انتقادی نداریم و در عوض فرهنگ صُلب و بستۀ مرید و مرادی داریم، دانشجویان و خوانندگان نمیروند خودشان تحقیق کنند و ببینند آیا طباطبایی درست گفته یا نه، نظر وی را دربست میپذیرند و کار مرا که چند سال برایش زحمت کشیدم نادرست میخوانند چون طباطبایی گفته. گویا وی بسیار دوست میدارد مجتهد خوانده شود، نمیفهمد که مجتهدبازی و مرجعبازی و علامهبازی با معیار فرهنگ انتقادی منافات دارد. کسی همهچیزدان نیست و نمیتواند باشد و اگر کسی چنین ادعایی کرد، میباید دورش را خلوت کرد. این فرهنگ صلب ما ذهنها را تنبل بار میآورد و همه را پختهخوار میکند، این پختهخواری یکی از مشکلات تاریخی ما است. همه به دنبال مرجع و مجتهد و مرکز ثقل میگردند تا او گره از کار مریدان بگشاید. جای تفکر انتقادی در این سرزمین خالی است؛ به همین خاطر است که پاسخ میدهم ولو دیرهنگام. من در اینجا به دنبال راست کردن آن کجی هستم که طباطبایی و شرکا[1] ساختهاند.
طباطبایی در آن فحشنامه کار مرا بیاعتبار جلوه داده و آن را با کار ناقص کسی به نام محمود صناعی مقایسه و «فارسی صناعی را فارسی درستتری» معرفی کرده است. معنای این گزارۀ قیاسی طباطبایی احتمالاً فقط بر خود وی روشن است. چگونه متنی از یک متن دیگر درستتر است؟ آیا متن من هم درست است اما متن فلانی بیشتر درست است؟ این صفت «درستتر» یعنی چه؟ حالا با ناقص بودن متن صناعی کاری ندارم که یا نتوانست ترجمه را تمام کند یا عمرش وفا نکرد. چون من اینگونه میفهمم: متنی که ما مینویسیم بهخصوص ترجمه میکنیم، یا درست است یا غلط. چیزی در این میانه وجود ندارد؛ بنابراین طباطبایی میباید مینوشت «متن آن آمریکانشین غلط است». او ایرادهای فنی خود را بر کار من به کتابی انتقادی دربارۀ ترجمههای «شهریار» ماکیاوللی[2] ارجاع داده، آن هم در حد چند سطر از یک زیرنویس (بسیار مختصر)؛ اما وی در این بهاصطلاح مقالهاش که مرا مردهشوی خوانده، در واقع از کار کسِ دیگری انتقاد کرده و هیچ ایراد فنی از کار من نگرفته است. او پس از آنکه شخص مرا مسخره کرده، توجه خوانندگان را به آن کتاب حواله داده؛ حالا چرا به من تاخته نمیدانم. ظاهراً به این موجود اصول نقدنویسی را میباید آموخت. اینکه چقدر ذهن یک انسان میباید بیمار باشد که فکر کند حتماً توطئهای در کار بوده است که یکباره چنین توجهی به لاک شده و چند ترجمه از آن کتاب منتشر شده، وی را میباید تشویق به خواندن رمان داییجان ناپلئون کرد.
اما طباطبایی در آن مطلب چه گفته؟ او نوشته ترجمۀ من «از نظر نفهمیدن و بیمعنانویسی آیتی است». خب من کنجکاو میشوم ببینم کجا را نفهمیدهام. ایراد نخست وی به انتخاب من برای واژۀ «دولت»[3] است و نیز «دولت مدنی»[4] را او نپسندیده و گفته چنین ترکیبی معنا ندارد؛ اما از پیشنهاد واژۀ فنی مناسب از سوی وی هیچ خبری نیست که بگوید معادل درست این واژگان چیست. سپس او به یک اصطلاح کلیدی لاک اشاره میکند و میگوید من آن را نفهمیدهام و غلط نوشتهام. طباطبایی متأسفانه مقدمۀ مرا بر ترجمۀ فارسی نخوانده. آن اصطلاح کلیدی در مفهوم «وضع حاکمیت طبیعت بر زندگی مردم» است؛ یعنی انسانها نخست در بیرون از جامعه زندگی کردند بدون هرگونه همگرایی و بدون قانون و دولت و حاکمیت؛ هرکس در آن وضعیت در پی نفع و امنیت خویش بود، به هیچکس پاسخگو نبود و مانعی هم بر سر راه وی نبود. اگر این اسمش آزادی مطلق نیست پس چیست؟ لاک میگوید این وضع بشر ماقبل همگرایی سیاسی اولیه است که با یک تفاهم (ضمنی یا مکتوب) که من آن را قرارداد اجتماعی[5] نوشتهام (و باز طباطبایی ایراد گرفته ولی پیشنهادی نداده)، مردم جامعهشان را میسازند و همه یا بخشی از آزادی و استقلال خود را به یک نهاد یا یک فرد وامیگذارند تا آن (نهاد یا گروه حاکم یا شاه) نظم و امنیت را برقرار کند. بدین صورت انسان از زندگی در زیر حاکمیت قوانین و شرایط طبیعت بیرون میرود و جامعۀ سیاسی خود را میسازد؛ زیرا مردمان در حال زندگی در زیر حاکمیت قوانین و شرایط طبیعت امنیت نداشتند و هر لحظه قربانی خشونت میشدند، گرچه آزاد بودند.
طباطبایی بر فصل دوم کتاب لاک معتقد است من باید مینوشتم «وضع طبیعی»[6] نه «دربارۀ حاکمیت طبیعت»[7]. من این اسم مرکب را میتوانستم «دربارۀ وضع حاکمیت طبیعت» هم بنویسم که باعث کجفهمی نشود، ولی چون به عبث فکر کردم خواننده مقدمه را میخواند سپس به کتاب رجوع میکند، نگران کجفهمی نبودم (خیال باطل که میگویند یعنی همین). نزاع بر سر این اصطلاح کلیدی است که چه ترکیب فارسی مناسبی برای آن بسازیم. کلمهای که لاک در این ترکیب به کار برده (Nature) در واقع اسم است نه صفت؛ در نتیجه آن را به فارسی میباید «طبیعت» نوشت، «طبیعی» نباید نوشت. هنگامی که ما مینویسیم طبیعت، یک سیستم یا چهارچوب و یا یک ساختار با قوانین و شرایط خاص خود در ذهنمان متبادر میشود. منظور لاک کاملاً روشن است که او دارد دربارۀ حاکمیت قوانین طبیعت بر زندگی انسانها سخن میگوید نه «وضع طبیعی» که این آقایان ازجمله صناعی نوشتهاند. به همین دلیل من بر فصل دوم کتاب نوشتهام «دربارۀ حاکمیت طبیعت». طباطبایی پنداشته بود من معنای کلمۀ State را نمیدانستهام و به جای وضعیت نوشتهام حاکمیت. غافل از اینکه واژه را میباید در بطن متن فهمید و ترجمه کرد نه آنکه صرفاً فرهنگ لغت را باز کنیم و معادلیابی کنیم، بعد به قول طباطبایی فکر کنیم فیل هوا کردهایم. در این باره هم صناعی اشتباه کرده، هم عضدانلو و هم شخص طباطبایی؛ این آقایان مفهوم صفت[8] را با اسم[9] اشتباه گرفتهاند. وزن و بار معنایی آن ترکیب بر «طبیعت» استوار است نه بر «وضعیت».
اینک بپردازیم به تفکیک واژههای «دولت» و «حکومت»؛ موضوع دیگری که طباطبایی حساسیت بسیار به آن نشان داده است. وی میگوید من به جای دولت باید مینوشتم حکومت. میپرسم فرق دولت و حکومت در چیست؟ دولت را طباطبایی و دیگران در مقابل واژۀ State به کار میبرند. من نمیدانم اصرار این آقایان بر سر این تفکیک در زبان «فارسی» چیست. آیا این تفکیک بر سر تجربۀ نظام سیاسی ایران است؟ خب جمهوری اسلامی که در زمان لاک وجود نداشت. آیا اینها از مفهوم و بارِ تاریخی واژگان غافلند؟ واژگان تاریخی را که نباید در معنای مدرن آنان سنجید، بهویژه وقتی داریم یک متن تاریخی میخوانیم. در دورۀ لاک تفاوتی میان مفهوم دولت و حکومت وجود نداشته است، نخستوزیر یا صدراعظم به نیابت از شاه کشور را اداره میکرده و شاه نه نماد بلکه خود قدرت و حاکمیت و حکومت و دولت بود؛ کاملاً در مفهوم عینی کلمه: او مافوق قانون بود، قانون برای رعایا بود.
اتفاقاً رسالۀ یکم لاک بر دولت (حکومت) در مقام نقد نظریۀ مشروعیت الهی حکومت شاه بود. انگیزۀ اولیه و مقدماتی لاک بر نوشتن این دو رساله، یافتن راهی برای تقسیم قدرت میان شاه و مردم (رعایا) بوده است. وی حاکمیت مطلق شاه را برنمیتابید و با یاری جستن از الهیات مسیحی (پروتستان) به نقد تئوری رابرت فیلمر[10] در مقام مُبلّغ نظریۀ مشروعیت الهی شاه پرداخت. وی سپس رسالۀ دوم را نوشت تا توضیح دهد چگونه امر تقسیم قدرت میسر است و این امر هیچ دشمنی با امر قدسی ندارد. جالب است که برخی از متخصصان لاک در غرب معتقدند وی رسالۀ دوم را پیش از رسالۀ یکم نوشت.
نقش و معنی «دولت» در متون معاصر فارسی
من از آنجا که آمریکانشین هستم شاید از پیشرفتهای خیرهکنندۀ زبان فارسی غافلم. آقایان و خانمهای فیلسوف سیاسی ایرانی بفرمایند: این تفکیک دولت از حکومت چرا هست؟ البته من خودم در پی پاسخ به این پرسش گشتهام. به کتاب بسیار سودمند دکتر حسین بشیریه، «آموزش دانش سیاسی[11]» مراجعه کردم. بشیریه در فصل دوم، تعاریف اصطلاحات سیاسی را به دست میدهد؛ او نیز قائل به این تفکیک است. بشیریه در تعریف دولت مینویسد: «دولت عالیترین مظهر رابطۀ قدرت و حاکمیتی است که در همۀ جوامع وجود داشته است. در اینجا مفهوم دولت را به معنایی گستردهتر از نهادهای قانونگذاری و اجرایی حکومت به کار میبریم.»[12] آیا گزارۀ دوم در نقلقول بالا اصلاً معنی میدهد؟ همو در صفحۀ ۳۰ در تعریف حکومت مینویسد: «حکومت هم به معنی عمل حکم راندن و هم به معنی مجموعه نهادهای مجری احکام به کار میرود و ازاینرو نسبت به مفهوم انتزاعیتر دولت، مفهومی عینیتر است.» بعد توضیح میدهد «کارویژههای اصلی حکومت، وضع قوانین و اجرای آنهاست». پرسشی که به ذهن من میرسد این است: پس دولت چهکار میکند؟ این تفکیک انتزاعی و عینی بودن دولت و حکومت از یکدیگر بر من روشن نیست، نه معنایش، نه علتش و نه علیتش (به خصوص در زبان فارسی که بهطور طبیعی و ذاتی حوزۀ معنایی واژگانش در یکدیگر تداخل میکنند). متأسفانه بشیریه معادل انگلیسی این واژگان را در زیرنویس ننوشته تا بدانم او دربارۀ چه میگوید. آیا این تفکیک مخصوص متفکران ایرانی است یا فرنگیان نیز قائل به این تفکیک هستند؟ در این صورت سندش و ارجاعاتش و منابعش کجاست؟ بشیریه این اطلاعات را به ما نمیدهد. نسخۀ در دست من چاپ سوم با ویرایش تازه است. البته آوردن این اشاره اینک لازم است که بشیریه این کتاب را در پرتو مباحث مدرن علم سیاست نوشته است. همچنان از هدف من در تبیین یک متن درست تاریخی در زبان فارسی احتمالاً کمی دور است و این مطلقاً اشکالی نیست که حتی آن را به بشیریه نسبت بدهم. ما فرهنگ تاریخی فلسفۀ سیاسی نداریم.
بشیریه هم نام کتابهای لاک را اینگونه مینویسد: «دو رساله در باب حکومت»[13] و معتقد است لاک «نظریۀ حقوق طبیعی افراد را برای تشکیل جامعۀ سیاسی مبتنی بر اجماع و رضایت به کار گرفت». میبینیم بشیریه هم واژۀ «جامعۀ سیاسی» را به کار میبرد. این مثال را آوردم چون طباطبایی با کلمۀ «جامعه» هم در متن لاک مشکل دارد. طباطبایی ایراد دیگری از من گرفته، اینکه چرا در متن فارسی «قرارداد اجتماعی» نوشتهام. خب ببینیم بشیریه چه میگوید: «مفهوم اصلی قرارداد اجتماعی در نظریۀ او (لاک) اساساً دربارۀ مسئولیت و محدودیت اختیارات حکومت (تو بخوان دولت)[14] در مقابل حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی بود.»[15] قصد من اینجا البته یارگیری نیست. چنانکه نشان دادم بشیریه هم از انتخاب من بر سر نامگذاری کتاب ممکن است خشنود نباشد. من در طول متن کتاب بشیریه نشان خواهم داد که وی چگونه نامهای «دولت» و «حکومت» را در جای یکدیگر به کار میبرد آن هم به تناوب. این کار را میکنم تا نشان دهم در میان این واژگان تفاوتی محتوایی آن هم به شکل بنیادین و ماهوی نیست، به خصوص در زبان فارسی. طباطبایی و شرکا بحث را به شکل بیدلیلی پیچیده میکنند، اگرنه این مباحث اصلاً پیچیده نیستند.
بشیریه در فصل پایهها و چهرههای دولت در هنگام بحث بر سر موضوع حل کشمکشها و منازعات مطلب بسیار جالبی مینویسد. «... هنجارها همان نظام حقوقی و قواعد و قوانین آن هستند. از یک دیدگاه، حکومت همان مجموعۀ قوانین حاکم در یک جامعه است که برای جلوگیری از بروز منازعات و حل آنها تعبیه شدهاند. از همین دیدگاه حقوق و نظام حقوقی پارهای از سیاست و دولت است.»[16] ببینید نویسنده که قائل به تفاوت انتزاعی میان این دو نام است هر دو را در دو گزارۀ بههمپیوسته که معنای یکدیگر را تکمیل میکنند به کار برده است و اتفاقاً هر دو متضمن مفهوم عینی هستند. حالا اگر من و شما جای این دو واژه را در این دو گزاره عوض کنیم آیا تغییری در معنی حاصل میشود؟ او در صفحۀ بعد زیر عنوان دستیابی به اهداف کلی حکومت به سومین کارویژۀ عمومی دولتها میپردازد. مینویسد: «اهداف کلی حکومتها معمولاً با اهداف کلی جامعه پیوند دارد و این اهداف ممکن است در ادوار و اعصار متفاوت، اشکال مختلفی پیدا کنند؛ مثلاً هدف اصلی جامعه در عصر ایمان دستیابی به رستگاری بود، اما انسان عصر مدرن دیگر دغدغۀ رستگاری اخروی ندارد و به جای آن به رفاه دنیوی میاندیشد. طبعاً در عصر ایمان دولت نمیتوانست از اهداف اصلی فرد و جامعه فاصلۀ بسیاری بگیرد و مجبور بود بهنحوی به تحقق آنها یاری رساند.»[17] در کتاب بشیریه مثال ازایندست فراوان است. آوردن همین دو نمونه کافی است تا نشان دهم تفاوت انتزاعی میان معنای دولت و حکومت آنگونه که او قائل است (در فارسی) به واقع وجود ندارد. شما نمیتوانید مفهوم جدید دولت را به یک متن تاریخی بهمانند متن لاک نسبت بدهید، این کار اسمش ترجمۀ مکانیکی است و همیشه جواب نمیدهد.
اینک ببینیم طباطبایی در متون خویش چه کرده است.
به نظرم اینطور میرسد که وی میخواهد زبان فارسی را به سطح زبانهای اروپایی در حوزۀ فلسفۀ سیاسی برکشد و بالا ببرد آن هم بدون تجربۀ تاریخیاش. من با این نظر وی (بهناگزیر) موافقم، ولی باید متوجه باشیم زبانی که میسازیم زبانی ساختگی و تصنعی خواهد بود، چراکه بستر تاریخی و تجربی نخواهد داشت ولی گزیری هم از آن نداریم. امیدوارم روزی ما به یک تفاهم جامع در حوزۀ زبان فلسفۀ سیاسی دست پیدا کنیم، این یکی از ضرورتهای ما هست. این کار نه به تنهایی از من ساخته است و نه از طباطبایی.
کتابی که از طباطبایی میخوانم نامش این است: «دیباچهای بر نظریۀ انحطاط ایران[18]». او دربارۀ انحطاط تاریخی سخن میگوید. انحطاط تاریخی یعنی چه؟ تمدن ایرانی چه اشکالی دارد که وی آن را منحط میشناسد؟ در این باره دو نگاه فلسفی وجود دارد، یکی نگاه به ذات است و دیگری نگاهی نسبی و قیاسی میان دو پدیده است. اتفاقاً در نگاه به ذات تمدن ایرانی انحطاطی در کار نیست، این سیستم در ذات خویش بیش از سههزار سال زیسته، چگونه میتوان گفت اشکال دارد؟ این اتفاقاً یک بستۀ سههزارسالۀ[19] کامل و بینقص است، درست بهمانند یک قطعۀ آوازی و ترانۀ سنتی است. این ترانهها عمری چندصدساله دارند و نسل به نسل تراش خوردهاند تا به زیباترین شکل هنری خود رسیدهاند. میراث گذشتگان اتفاقاً کامل است. مسئله بر سر نکتۀ دوم است؛ نگاه قیاسی که مشکل را کشف یا تعریف میکند، آن هم در نسبت با پدیدهای ضد خویش. یک دینامیسم و یک دیالکتیک در این بحث وجود دارد؛ یعنی هنگامی که ما با تمدنهای ناآشنا و غریبه روبهرو میشویم آن هم در مقام تقابل، درست در شرایطی که آن تمدنها از تمدن ما قویترند و ما را مقهور خویش میسازند، این دیالکتیک شکل میگیرد. موضع طباطبایی از این زاویه است که البته درست است. اگر برخورد با تمدن غرب نمیبود ما همچنان میتوانستیم با آن سنت سههزارساله بدون تنش زندگی کنیم. اگر ما با دارویی بهمانند پنیسیلین روبهرو نمیشدیم و آمار مرگومیر کودکان همچنان بالا میماند یا کیفیت بهداشتی زندگیمان بالا نمیرفت همچنان مرگ زودرس را خواست خدا میپنداشتیم، این مرگها را همهمان میپذیرفتیم و هیچ مشکلی نمیداشتیم. وقتی آنها در برابر تیر و کمان ما سُرب داغ پرتاب میکنند همۀ معادلات به هم میریزند که ریختند. از اینجاست که واژۀ انحطاط معنی پیدا میکند، چون ما در موضع ضعف ایستادهایم. بنابر این دامنۀ بحث طباطبایی صرفاً قیاسی است، از همین روی علیرغم ادعای خویش که میگوید تاریخ ایران را نمیباید بر اساس تاریخ غرب تقسیمبندی کرد، وی ابزارها و روشهای تفسیری آنان را میپذیرد و در تفسیر تاریخ ایران به کار میبرد (تاریخی که ظاهراً از جنس دیگری است). این اسمش تناقض ماهوی در گفتار و کردار است.
او در فصل دوم کتاب، طرح نظریۀ دولت را به دست میدهد. طباطبایی «دولت» را مقابل State میگیرد و این را هم بارها تکرار میکند، توضیح هم نمیدهد چرا. وی معتقد است دولت به معنای دقیق و رایج آن در علوم اجتماعی از نظام سیاسی ایران غایب بود.[20] او این نکته را مفروض دانسته و پیوسته در کتابش تکرار میکند و بر پایۀ این فرض جلو میرود. به ما نمیگوید این علوم اجتماعی غربی است یا ایرانی (اگر فرض بگیریم نسخۀ ایرانی این علوم وجود دارند). وی این نکته را به اروپای سدههای میانه هم سرایت میدهد و از نویسندگان غربی نقل میکند که آنان نیز معتقد هستند مفهوم دولت را نمیباید با نهادهای سیاسی سدههای میانه اشتباه گرفت. در اینجا روشن است که وی دارد نظر غربیان را تکرار میکند و آن را به تاریخ ایران هم سرایت میدهد؛ بنابراین، آن علوم اجتماعی مورد نظر وی غربی است. اینک پرسش این است که چگونه از این ابزار غربی در تبیین تاریخ ایران استفاده کنیم و در پی معنی «دولت» بگردیم. این پرسشی است که میباید طباطبایی بدان پاسخ دهد.
طباطبایی البته معتقد است مفهوم دولت چندان روشن نیست. وی دولت را «پرابهامترین مفاهیم تاریخی و علوم اجتماعی میداند».[21] او بر این باور است که نظام حکومتی صفوی را میتوان صورتی از دولت دانست بهمانند آنچه در تاریخ خاور باستان وجود داشت. این نکته یعنی پوشاندن همۀ تاریخ ایران چه دورۀ اسلامی و چه پیش از آن در زیر چتر نظام سیاسی ایران که عناصری از مفهوم دولت (اندیشۀ انتزاعی ایرانشهری) در ذات خود نهفته داشته بود. طباطبایی جواز استفاده از واژۀ دولت را میدهد و البته میگوید این دولت با «دولت ملی» تفاوت میکند؛[22] یعنی میگوید از یک سو این واژه را نباید در تاریخ (چه ایرانی، چه غربی) به کار برد و از سوی دیگر میتوان، فقط کافی است موضعمان را نسبت به «دولت» روشن کنیم. البته شاید بتوان این دو تیپ دولت را به دولت قدیم و دولت جدید تقسیم کرد.
طباطبایی تاریخ ایران را از آغازش سیاسی میداند. وی میگوید از همان آغاز، نظام شاهنشاهی در آن بنا شد. او به هگل استناد میکند و مینویسد: «هگل ایرانیان را نخستین قوم تاریخی و ایرانزمین را نخستین دولت شاهنشاهی (رایش) میداند.»[23] او این گزاره را در تأیید گزارۀ خویش آورده و آن را بهعنوان یک اصل حقیقی پذیرفته و انتظار دارد ما هم آن را بپذیریم. وی شبههای بر رأی هگل روا نمیداند. طباطبایی هنگامی که از تاریخ ایرانزمین مینویسد و نیز وقتی به هگل استناد میکند واژۀ دولت را به کار میبرد و نظام شاهنشاهی ایرانی را دولت میداند. وی شاهنشاهی را «دولتِ دولتها» معرفی میکند. او اندیشۀ ایرانشهری را در تاریخ باستان ایران مولد «دولت» میداند و در طول این بحث به واژۀ حکومت اشارهای نمیکند. وی سپس اعلام میکند البته این اندیشه در دورۀ اسلامی فراموش شد. میبینید که وی دولت را در مفهومی و جایی در تاریخ به کار میبرد که مفهوم ملت و ملیت و هویت ملی هنوز تعریف نشده بودند. درحالیکه این مفاهیم برای طباطبایی مجوز استفاده از واژۀ دولت را صادر میکنند بنابراین بنیادین هستند. طبق نظر وی دولت مبین هویت ملی است؛ یعنی میباید ملتی باشد تا دولتی شکل بگیرد. از سوی دیگرش هم وی معتقد است وجود دولت میتواند ملتساز باشد؛ اما اینها مفاهیمی هستند که در عصر مدرن مقدماتی[24] در غرب (همعصر صفوی) زاده شدند. طباطبایی گزارۀ مهمی مینویسد: «تا زمانی که دولتی ملی ایجاد و پیدا نشده باشد پیدایش ملت را نمیتوان توضیح داد، زیرا اصل در دولت ملی، دولت است و نه ملت.»[25] اما وی در جای دیگری میگوید: «هویت ملی ایرانی نتوانست دولت خود را ایجاد کند.»[26] این گزاره البته ناقض گزارۀ پیشین است؛ یعنی ملت با آگاهی بر هویت ملی خویش میباید دولت ملی را میساخت. درحالیکه وی در گزارۀ نخست میگوید دولت ملی است که ملت را میسازد نه برعکس. از سوی دیگر وی آن گزارۀ مستند به رأی هگل که ایرانیان اولین دولت شاهنشاهی را در تاریخ بنا کردند هم بیاعتبار میکند. مگر آنکه تصور کنیم دولت ملی یک چیز است و دولت شاهنشاهی چیزی دیگر؛ بنابراین آیا دولت شاهنشاهی state نیست؟ اگر نیست استناد طباطبایی به تاریخ ایران در یافتن رد تاریخی دولت (state) در آن برای چیست وقتی خودش موضع خویش را نقض میکند؟
او همانطور که دیدیم نظام شاهنشاهی را در تاریخ ایران باستان تا آن هنگامی که اندیشۀ ایرانشهری وجود داشت و زنده بود آن نظام را دولت میداند. ظاهراً وی اندیشۀ ایرانشهری را معادل مفهوم ملت گرفته است که چنین گزارهای صادر میکند. میبینیم که دامنۀ نفوذ معنایی «دولت» چقدر وسیع است و این خود برآمده از مشکل پرابهام بودن مفهوم دولت است که طباطبایی هم بدان اشاره کرده است. من نشان خواهم داد که این مشکل در زبان انگلیسی هم وجود دارد؛ پس اینهمه مُلانُقَطی برای چیست؟
اما پرسش نهایی من آن است که چرا طباطبایی دولت را معادل State گرفته است؛ زیرا آن توضیحاتی که وی میدهد مبنی بر وجود یک هویت ملی و ساختن یک دولت ملی به معنای مشارکت مردم در ساختار سیاسی است، بنابراین دولت را میباید معادل Republic دانست، مثل دولتشهرهای یونان (ظاهراً بر سر واژۀ دولتشهر نیز میباید مناقشه کرد). اما واژۀ منتخب طباطبایی به معنای «کشور» و «استان» نیز هست. مفهوم کشور شامل همۀ عناصر سازندۀ آن است، یعنی مجموعۀ مردم، فرهنگ مشترک، زبان(های) مشترک، اقتصاد، جغرافیا، بافت اجتماعی و سیاسی جامعه و در نهایت دولت بهعنوان نماد تمرکز مؤثر قدرت کشور را میسازند؛ بنابراین دولت را میتوان بهدرستی در زیرمجموعۀ State دانست.
نگاهی به متون تاریخی سیاسی فارسی
دکتر ماشاءالله آجودانی در کتاب «مشروطۀ ایرانی» مینویسد:
تا پیش از نهضت مشروطیت، در دوران استبداد قاجار هیچ زمینهای برای پیدایی و تشکل احزاب سیاسی وجود نداشت. نیروی متشکل سیاسی غیرروحانی که بتواند نقش اپوزیسیون دولت و در معنای عام آن حکومت را به عهده بگیرد در میان نبود، چنین نقشی عملاً به عهدۀ روحانیون بود. تقسیم قدرت اجتماعی دو سو داشت، یا در حیطۀ اقتدار دین بود یا در حیطۀ اقتدار سلطنت که در معنای عام از آن به «دولت» تعبیر میشد. از نهادها و سازمانهای کارآمد جامعۀ مدنی خبری نبود، به همین جهت از شاه و صدراعظم و وزرایش به رؤسای دولت و از مراجع و مجتهدان به رؤسای ملت تعبیر میشد. «ملت» در معنای شریعت، دین و آیین و گاه در معنای پیروان دین و آیین و «دولت» در معنای سلطنت، حکومت و عوامل آن.[27]
بهروشنی میتوان دید آجودانی دولت و حکومت را در بستر تاریخی خود همسان میداند، تنها معتقد است حکومت در مفهوم عام دولت است یا برعکس؛ یعنی اگر ما کلی و نادقیق سخن بگوییم، میتوان واژۀ حکومت را به جای دولت به کار برد و دولت را نیز به جای حکومت. وی تقسیمبندی دیگری از قدرت نشان میدهد که بسیار مهم است. آجودانی مینویسد: «دستگاه قضایی، ثبت املاک و قراردادها و رسیدگی به مرافعات حقوقی و صدور احکام مربوط به آن در اختیار رؤسای ملت یعنی روحانیون بود و حکومت سیاسی از آن دولت.»[28]
اینک ببینیم مفهوم ملت به چه معنا بوده است. شناخت مفهوم کهن ملت برای ما مهم است، زیرا طباطبایی معتقد است دولت، ملت را میسازد. وی نظری را که دارد تکرار میکند. بر پایۀ مفهوم مدرن دولت است که نیازمند مفهوم مدرن ملت نیز هست، مفهومی که در تاریخ ایران حتی در دورۀ نهضت مشروطه وجود نداشت. در غرب نیز مفهوم مدرن ملت تازه است و به مدرنیسم آنجا تعلق دارد. جان لاک متعلق به دورۀ مقدماتی مدرن تاریخ اروپا است. نشان دادن این تقارن تاریخی میان دورۀ لاک با تاریخ ایران پیش از مشروطه لازم است. حال ببینیم مفهوم ملت در ایران دورۀ قاجاریه و دورۀ صفویه چه بوده است. آجودانی بر اساس متون تاریخی بهجایمانده به تعریف واژۀ ملت میپردازد و نشان میدهد که با فهم امروزین ما کاملاً متفاوت و بیربط بوده است. ملت به معنای معتقدین و باورمندان به یک دین بوده است. در ایران قدیم چهار دین به رسمیت شناخته میشدند: اسلام، یهود، نصارا و مجوس؛ مؤمنان به این ادیان را ملت میدانستند. وی از کتاب شهرستانی (الملل و النحل) نقل میکند که «صاحبان دینها و ملتها (شریعتها)، مسلمانانند و یهود و نصارا و مجوس و اهل رأیهای کج و هواهای باطل، فلاسفهاند و دهریه و صائبه و پرستندگان ستارهها و بتان و براهمه». شهرستانی دو اصطلاح برای این دو گروه از مردم دارد، یکی اهل الدیانات و الملل مربوط به گروه نخستین است و دیگری اهل الاهواء و النحل برای دومین گروه.[29]
آجودانی تفاوت معنایی امت و ملت را نیز نشان میدهد و میگوید امت برای مردمان با سوابق فرهنگی، زبانی و نژادی به کار میرفت، میگفتند امت هند، امت عرب، امت عجم و امت روم؛ و هنگامی که مقصودشان اشاره به دین و آیین و شریعت آنان بود میگفتند ملت، مانند ملت مسلمان، ملت یهود، ملت مجوس و ملت نصارا. آجودانی معتقد است این مفهوم از ملت تا اندکی پس از نهضت مشروطه نیز وجود داشت، در واقع مفهوم تازۀ ملت -آنچه ما در ذهن داریم- از دوران پهلوی رواج یافته است.
شیخ ابراهیم زنجانی در گزارش ارزندهاش دربارۀ آغاز انقلاب مشروطه و در بحث انتقادیای که از دولت و ملت در دورۀ استبداد قاجار به دست میدهد، به حد و حدود و کاربرد عام مفهوم تاریخی این دو کلمه (دولت و ملت) چنین اشاره میکند: «بدبختانه دولت ایران بهواسطۀ فاجعۀ استبداد، عبارت بود از دو نفر شاه و صدراعظم و نفوذ زنان و خلوتیان و چند نفر درباریان؛ و ملت هم عبارت بود از رؤسا و آقایان علما که به هر وسیله اسم و شهرتی پیدا نموده و ملجأ شده بودند.»[30] از نگاه شیخ ابراهیم زنجانی دولت و ملت یعنی درباریان و آخوندها.
آجودانی بهدقت مینویسد: «این مفهوم از ملت و ملازمت آن با معنای شریعت، دین و توسعاً پیروان دین و این مفهوم از دولت، در کاربرد اصطلاحی آن، به معنای سلطنت و قدرت حکومت، اصلیترین و اساسیترین مفهومی است که در تاریخ دوران اسلامی از این دو کلمه استنباط میشد.»[31] وی سپس چند نمونه میآورد.
*«کار جهان بر پادشاهان و شریعت بسته است و دولت و ملت دو برادرند ... و از یکدیگر جدا نباشند»؛ از ابوالفضل بیهقی
*«به وقت دولت سامانیان و بلعمیان / چنین نبود جهان، با نهاد و سامان بود»؛ از کسایی مروزی
*«یمین دولت و دولت بدو گرفته شرف / امین ملت و ملت بدو گرفته جمال»؛ از عنصری بلخی
آجودانی بهخوبی نشان میدهد که در متون تاریخی ما ملت و دولت را نمیباید به مفهوم nation و state به کار گرفت. وی از کتاب «سلوک الملوک» نوشتۀ فضلالله بن روزبهان خُنجی در توضیح اینکه چرا شریعت الهی را دین و ملت مینامند، نقل میکند: «ازآنجهت آن را دین گویند که احکام او تدوین یافته و خداوند اصول و فروع آن را در کتاب مجید وحی فرموده و پیغمبر قواعد و اصول آن را تلقین و تعلیم امت فرموده و بدان اعتبار که خلایق بر آن اجتماع نمودهاند و موجب اجتماع الفت امت گشته، آن را ملت گویند.» آجودانی این متن را تشریح میکند و مینویسد: چون صورت تدوینیافتۀ شریعت الهی دین نام دارد و این شریعت خلایق را به دور هم گرد میآورد تا به یکسان به دستورات آن عمل کنند، به اجتماعات و گردهمایی آن مؤمنان، ملت میگفتند.[32]
میرزا ملکمخان به نخستین توسعۀ واژۀ ملت اشاره میکند که آرامآرام در دوران پس از انقلاب مشروطه رواج یافت. ملکالشعرای بهار در جلد سوم «سبکشناسی» این سخن ملکمخان را از کتاب «رفیق و وزیر» نقل میکند: «شصت سال است که اولیای دولت ایران در صدد اخذ تنظیمات فرنگ میباشند ... و به جهت ترغیب ملت از هیچ قسم گذشت و هیچ نوع مشقت گریزان نبودهاند ...» بهار اعلام میکند این نخستین بار است که ملت را به معنی «مجموع رعایا» به کار میبرند، قبل از این ملت به معنای شریعت یا پیروان شریعت بوده است.[33]
اینک به لاک نظری میافکنیم.
لاک در نوشتههای متأخر خویش که به متون کلاسیک لیبرالیسم شهرت یافتهاند، معتقد به قداست دارایی خصوصی، مالکیت شخصی، دولت کوچک و نگاه بالقوۀ مظنون به قدرت است. ما اگر ادعای طباطبایی را بپذیریم آیا میتوان «دولت کوچک» Minimal Government را «حکومت کوچک» نوشت؟ یا آنکه بنویسیم دولت حداقلی و یا حکومت حداقلی؟ لاک شاهد اعدام پادشاه چارلز اول بود هنگامی که ۱۷ سال داشت. دولتی که پس از آن به وجود آمد سلطنتی نبود و خاصیت و عناصرRepublic داشت. طباطبایی و شرکا بر این باورند که میباید Government را به حکومت ترجمه کرد. خب، میپرسم a Republican Government را چگونه میباید به فارسی نوشت؟ اگر بنویسیم «یک دولت جمهوری» چقدر با «یک حکومت جمهوری» فرق میکند؟ کرامول دولت جمهوری برپا ساخته بود و اتفاقاً لاک یکی از طرفداران وی بود. لاک شاهد و ناظر سیستم سیاسی تازهای بود که شکل گرفته بود و حکومت میکرد.
در زبان انگلیسی واژۀState دامنۀ معنایی وسیعی دارد؛ این هم به معنای وضعیت و موقعیت یک چیز یا یک پدیده است، هم به معنای کشور است، هم به معنای دولت است، هم به معنای استان است. این واژه را میباید بنا بر متن و زمینهای که به کار رفته معنی کرد، آن را میباید در پرتو متن فهمید و برایش معادل فارسی برگزید. در این صورت، ما ترکیب the separation of state and Church را چگونه میباید بنویسیم؟ آیا بنویسیم جدایی دین از سیاست؟ آیا بنویسیم جدایی دین از حکومت (افراد)؟ آیا بنویسیم جدایی دین از دولت؟ ما واژۀ سیاسی State Government را در بافت سیاسی فدرال آمریکا چگونه میباید بفهمیم؟ آیا بر طبق نظر طباطبایی و شرکا میباید بنویسیم دولت حکومت یا بنویسیم حکومت دولت؟ بنویسیم حکومت استان یا بنویسیم حکومت استانی یا دولت ایالتی؟ آیا این ترکیب شامل حکومت کدخدای فلان ده هم میشود؟ چون این آقایان میگویند حکومت از آن مردم است، یعنی مردم هستند که حکومت میکنند؛ در این صورت میباید نوشت حکومت روحانی یا حکومت احمدینژاد. اما در ادبیات سیاسی آمریکایی State Government هم یک Republic است درست بهمانند Federal Government. آمریکاییان منظورشان این نیست که بگویند حکومت ریگان (هرکس دیگری) بر کالیفرنیا یا کل کشور، بلکه این حکومت دولت ریگان است نه الزاماً شخص ریگان، گرچه امضای او در چنان مقامی ملاک قانون بوده است. ریگان و باقی رؤسای دولت نمایندگی حزبشان را میکنند. در واقع این حزب است که حاکم میشود و ریگان و امثال وی منویات حزبشان را دنبال میکنند و سیاستگذاری میکنند. ما اگر در متنی به هنگام ترجمه به این گزاره برخوردیم The King’s Person belongs to the State آن را میباید چگونه بنویسیم؟ آیا بنویسیم «تن و جان شاه به دولت تعلق دارد» یا بنویسیم «تن و جان شاه متعلق به کشور است»؟ کدام؟ در اینجا من به نبوغ طباطبایی نیاز دارم تا تکلیف مرا روشن کند.
جالب است ما اگر به دانشنامۀ ویکیپدیا رجوع کنیم بر درآمد یا مدخل State (Polity) در معنای یک هستی سیاسی مینویسد: آن یک اجتماع سازمانیافتۀ سیاسی است که در زیر یک سیستم از دولت قرار میگیرد یا به سر میبرد ... سپس مینویسد: واژۀ state میتواند به شاخههایی از دولت عرفی (سکولار) در دل یک کشور (state) تلقی شود ... و باز ادامه میدهد که سخنگویان آمریکایی زبان انگلیسی اغلب واژۀ state را با government مترادف میگیرند. این هر دو را به گروه سیاسی سازمانیافتهای اطلاق میکنند که بر یک محدودۀ خاص حکومت میکند.[34] در آنجا آنان این واژه را کاملاً برخلاف نظر طباطبایی و شرکا معنی میکنند. آن سخنی که بهاجمال در متون سیاسی غربی مینویسند آن است که مفهوم مدرن state میان 200 تا 500 سال عمر دارد که این شامل عصر و زمانۀ لاک نیز میشود. اما بیش از این نمیتوان به عقب رفت که تاریخ ایران باستان را با آن اندیشۀ ایرانشهری به دولت شاهنشاهی آنگونه که مورد نظر طباطبایی است تعبیر کنیم، زیرا مفهوم ملت با آنچه ما در نظر داریم یکی نبوده است. در اینجا یک تعریف سادۀ دیگر را میآورم که میگوید دولت (government) آن نهاد و قدرت سیاسی است که کشور (state) را اداره میکند.[35]
در زبان انگلیسی و در ساخت و بافت سیاسی آمریکا دولت در سه نوع وجود دارد و دارای یک ساختار هرمی است: دولت فدرال[36]، دولت ایالتی[37] و دولت محلی[38] (شهرداری). در ساخت سیاسی آمریکا که بهدرستی یک Republic است همۀ ارکان قدرت بخشی از دولت محسوب میشوند؛ یعنی مجموعۀ سه قوۀ قانونگذاری[39] و اجرایی[40] و نیز دادگستری[41] بدنۀ دولت فدرال را میسازند. رئیسجمهور به تنهایی بر سر همۀ دولت نیست؛ مفهوم تقسیم قوا یعنی همین. این سه قوه قدرت موازی و برابر دارند و پیوسته در کار یکدیگر دخالت میکنند (به خصوص مقننه و مجریه). من این نکته را نیز در مقدمهام بر ترجمۀ کتاب لاک توضیح دادهام و نیز در مقدمهای که بر قانون اساسی آمریکا نوشتهام بهتفصیل بر نفوذ لاک در جامعۀ آمریکا برای تعریف و ساختن دولت جدید (پس از استقلال) تأکید کردهام. در آن متون اصلی، همه جا صحبت از Government است، این اصطلاح به معنای نیروی متمرکز اجرایی قوانین زاییدهشده در مجلس و نیز احکام صادرشده از دادگاه عالی فدرال است؛ زیرا آن احکام نیز حکم قانون میگیرند و رئیسجمهور موظف به ادای احترام و اجرای آن احکام است.
بنابراین، بر اساس مدل آمریکا دولت و حکومت هر دو به یک معنی هستند. در ادبیات سیاسی آمریکا واژهای که به کار میرود Government است و آنها از این واژه مقصودشان صرفاً افرادی که حکومت میکنند، نیست، بلکه دیوانسالاری هم هست. واژۀ رئیس دولت به چه معناست؟ رئیس دولت صرفاً به معنای رئیس افراد مسئول نیست، بلکه رئیس سازمانی هم هست، یعنی مجموعۀ دیوانسالاری کشور. یک اصطلاح دیگر نیز در آمریکا برای رئیسجمهور به کار میرود:The Chief Executive Officer؛ واژۀ رایج فارسی برای آن «مدیرعامل» است که البته در بخش خصوصی به کار میرود؛ اما این واژه متضمن یک معنای روشن است که میباید از رئیسجمهور در سنت سیاسی آمریکا انتظار داشت، زیرا مدیرعامل بر طبق آییننامۀ سازمانی کار میکند، هیچ اختیاری بیش از آن آییننامه ندارد. در سطح کشوری آن آییننامه در واقع قانون اساسی است.
ظاهراً آنچه طباطبایی و شرکا منظورشان از «دولت» است دیوانسالاری است. این یک واژۀ فارسی بسیار دقیق است که بهدرستی در متون تاریخی و سیاسی ایران به کار میرفت. آن تفکری که میگوید دولت را میباید مقابل State گذارد، احتمالاً منظورشان دیوانسالاری است. دیوانسالاری با دولت فرق میکند. دیوانسالاری به معنای دستگاه اجرایی فرمانهای شاهانه یا ملوکانه است. دیوانسالار کسی است که این دستگاه را اداره میکند و هر آن میتواند برکنار شود و دیگری بر جای وی نشیند، زیرا رئیس راستین دیوانسالاری شاه بوده است. در دورۀ لاک نیز صدراعظم، دستگاه دیوانسالاری را به نیابت از شاه اداره میکرد.
اینک نیمنگاهی به تقسیمبندی Government و State و نسبت آن دو با یکدیگر در زبان انگلیسی میاندازیم. این نسبت به زبان فارسی مربوط نیست، زیرا تجربۀ سیاسی ما متفاوت است.
١ – Government بخشی از State است.
٢ - Government عامل اجرایی یا بازوی State است.
٣ - Government یک پدیدۀ مرکب است، درحالیکه State بیش از هر چیز مشخصۀ انتزاعی دارد.
٤ - Government از افرادی که در State زندگی میکنند تشکیل شده است.
٥ – شرکت در Government حتمی نیست ولی شرکت در State حتمی است.
٦ – حق حکومت متعلق به State است نه به Government. قدرت Government نیابتی است.
٧ – قلمرو متعلق به State است نه به Government.
٨ – State دارای چهار مشخصه است: جمعیت، قلمرو، Government و حق حاکمیت.
٩ - Government موقتی است ولی State همیشگی است.
حال اگر ما «کشور» را معادل State بگیریم، همۀ آن ۹ بند بالا معنی روشنی پیدا میکنند. State یک معنای ذاتی و نهادین دارد که رد آن را در دولتشهرهای یونان باستان نیز میتوان سراغ گرفت؛ و این نه آن چیزی است که طباطبایی میگوید، آن عنصر ذاتی حاکمیت[42] است.
خلاصۀ کلام
ما در هنگام ترجمه به ناگزیر با این مفاهیم غریبه روبهرو میشویم، پس ناچاریم تقرب کنیم. مناسبترین واژۀ فارسی برای State چنانکه گفتیم «کشور» و «استان» است، دولت هم رواست به کار بگیریم (گاهی و در جای خاصی)، یعنی کشور فلان دارای دولت بهمان است. این دولت میتواند تغییر کند اما کشور و ملت (مردم، رعایا) همچنان برقرار میمانند. واژۀ Government را معادل «دولت» و «حکومت» و نیز «دیوانسالاری» میتوان شناخت. با تجربۀ تاریخی سیاسی ایرانی (که با عصر جان لاک نزدیکی دارد) تفاوتی میان دولت و حکومت نیست. حکومت کردن به معنای تحمیل ارادۀ سیاسی است. کار دولت حکومت کردن در یک کشور است. دولت سلطنتی به نیابت از شاه، دیوانسالاری خویش را تدوین و امر ملوکانه را تحمیل میکرد.
ارجاعات:
[1] ۲. عزتالله فولادوند هم به کار من حمله کرده بدون آنکه دلیلش را بنویسد.
۳. طباطبایی، جواد. تأملی در ترجمۀ متنهای اندیشۀ سیاسی جدید در مورد شهریار ماکیاوللی. انتشارات مینوی خرد. ۱۳۹۲، صص. ۳۹-۴۰.[2] بیچاره نمیداند که نام کتابش غلط است، او باید مینوشت تأملی بر ترجمۀ متنهای ...
[3]. Government
[4]. Civil Government
[5]. The Social Contract
[6]. A Natural State
لاک در هیچ جای کتابش این ترکیب را به کار نبرده است؛ بنابراین، ترکیب «وضع طبیعی» نادرست است چون در متن وجود ندارد.
[7]. A State of Nature
[8]. Adjective
[9]. Noun
[10]. Sir Robert Filmer
[11] ۱۲. بشیریه، حسین. آموزش دانش سیاسی. نشر نگاه معاصر، چاپ سوم، ۱۳۸۲.
[12] ۱۳. همان. ص. ۲۶.
[13] ۱۴. همان. ص. ۸۸.
[14] ۱۵. تأکید از من است.
[15] ۱۶. بشیریه. آموزش دانش سیاسی. ص. ۸۹.
[16] ۱۷. همان. ص. ۱۰۹.
[17] ۱۸. همان. ص. ۱۱۰.
[18] ۱۹. طباطبایی، جواد. دیباچهای بر نظریۀ انحطاط ایران. نشر نگاه معاصر. چاپ سوم، ۱۳۸۲.
[19] ۲۰. من این عمر را بهطور نسبی نوشتهام و همین کافی است. اگر نه ریشههای تمدن ما بسی کهنتر از این دوره است. پرواضح است که من اصطلاح تمدن ۲۵۰۰ ساله را نمیپذیرم.
[20] ۲۱. طباطبایی. ص. ۱۱۶.
[21] ۲۲. همان. ص. ۱۱۷.
[22] ۲۳. همان. ص. ۱۲۵.
[23] ۲۴. همان. ص. ۱۴۴.
[24]. Early Modern Period
[25] ۲۶. همان. ص. ۱۵۵.
[26] ۲۷. همان. ص. ۱۵۶.
[27] ۲۸. آجودانی، ماشاءالله. مشروطۀ ایرانی. نشر اختران. چاپ سوم، ۱۳۸۳، ص. ۱۶۵.
[28] ۲۹. همان. ص. ۱۶۵.
[29] ۳۰. همان. ص. ۱۶۶.
[30] ۳۱. همان. ص. ۱۶۷.
[31] ۳۲. همان. ص. ۱۶۷.
[32] ۳۳. همان. ص ۱۷۰.
[33] ۳۴. همان. ص. ۱۷۳.
[34]. https://en.wikipedia.org/wiki/State_(polity)
[35]. A government is the political administration of a country or state. A state is the geographic entity that has a distinct fiscal system, constitution, and is sovereign and independent from other states as recognized by them. It is where a government can exercise its powers.
Read more: Difference Between Government and State | Difference Between http://www.differencebetween.net/miscellaneous/politics/political-institutions/difference-between-government-and-state/#ixzz4mCnfn08n
[36]. The Federal Government
[37]. The State Government
[38]. Local Government
[39]. The Legislature (Congress)
[40]. The Executive (President of the United States and their cabinet)
[41]. The Judiciary (The Federal Supreme Court)
[42]. Sovereignty = the authority of a state to govern itself or another stateو غالب حاکمیت مستقل
من خوانندگان را به کتاب مستطاب a History of Western Thought نوشتۀ مک کلیلند ارجاع میدهم.
J. S. McClelland. A History of Western Thought. 1st edition, Routledge, 1996.
نظرات مخاطبان 1 20
۱۳۹۶-۰۷-۱۸ ۱۶:۴۶شهرزاد 35 72
۱۳۹۶-۰۷-۱۸ ۱۶:۴۸ 44 38
۱۳۹۶-۰۷-۱۸ ۱۶:۵۱مینا 40 122
۱۳۹۶-۰۷-۱۸ ۱۶:۵۲ 20 65
۱۳۹۶-۰۷-۱۸ ۱۷:۰۵ 19 37
۱۳۹۶-۰۷-۱۸ ۱۷:۳۵رحیم 14 61
۱۳۹۶-۰۷-۱۸ ۱۸:۰۳محمد 11 20
۱۳۹۶-۰۷-۱۸ ۱۸:۵۹حسین 14 68
۱۳۹۶-۰۷-۱۸ ۲۲:۲۸ 139 161
۱۳۹۶-۰۷-۱۹ ۰۴:۱۷راس 68 97
۱۳۹۶-۰۷-۱۹ ۱۱:۲۹ 64 104
۱۳۹۶-۰۷-۱۹ ۲۳:۱۰تقی 26 67
۱۳۹۶-۰۷-۱۹ ۲۳:۴۰ramine 28 75
۱۳۹۶-۰۷-۲۰ ۰۸:۵۲یکی از خوانندگان بی طرف 6 53
۱۳۹۶-۰۷-۲۱ ۰۰:۳۳حامد 102 132
۱۳۹۶-۰۷-۲۲ ۱۴:۴۲شبیر 25 92
۱۳۹۶-۰۷-۲۳ ۲۲:۳۷رضا 78 115
۱۳۹۶-۰۷-۲۳ ۲۲:۳۹رضا 98 81
۱۳۹۶-۰۷-۲۷ ۱۰:۲۳شبیر 1 25
۱۳۹۶-۰۸-۰۱ ۱۳:۳۵رضا 19 1